تانگوی چند نفره



وقتی دستم می سوخت یا بلایی سرم می اومد منم مثل بقیه یه مامان داشتم که براش ناز کنم و اونم با جون دل خریدارش باشه 

ولی امروز هم دستم سوخته و هم دلم ولی مادر نیست 

روز مادراتون مبارک میشه هرکسی این نوشته رو خوند از طرف من هم بره پیش مامانش و محکم بغلش کنه و بوسش کنه ؟

شاید دلتنگی من رفع بشه


لیلی یَک  دومایَک عروسک بومی بندر ماهشهر استان  خوزستان

عروسک و دامادک ( عروس و داماد کوچک)

این عروسکها رو از مادربزرگم و مادرم یاد گرفتم عروسکهایی که اسباب بازی دختر بچه های ماهشهری در گذشته بوده و اغلب بصورت خانوادگی بصورت زوج ساخته میشدن و با اضافه کردن نوزاد ، ظروف گلی و وسایل زندگی خود زندگی رو در قالب بازی تمرین میکردند 

این عروسک هیچ نوع دوختی نداره و اسکلت بدن بصورت صلیبی با دو قطعه چوب ساخته میشده و صورت و لباسش هم از دور ریز های پارچه ای که تو خونه بوده درست میکردن  تمام اجزای عروسک با تابیدن نخ بهم وصل می شدند

در کل ساخت لیلی یَک و دومایَک با ابتدایی ترین وسایل صورت می گرفته

بخاطر اینکه عروسکهای بومی شهرم کاربردی تر بشن و در  زندگی روزمره مردم نقش داشته باشن به غیر از اون جنبه سرگرمی تصمیم گرفتم که از اونها بصورت جا کلیدی ،زیور الات ، چشم نظر و. استفاده کنم که شما نمونه ای از جاکلیدی اون رو می بینید

برای دیدن عروسکها و خوندن قصه هاشون می تونید به پیج اینستاگرام 

leyliak.domayak@

مراجعه کنید



نمونه قدیمی باقیمانده


دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نمیتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نیستم 
هیولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهی به خودم سر بزنم اونوقت که می بینم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم میشم

یه دختر خسته و از دنیا بریده اومده بگه این روزا تنهادلخوشیش سروسامون دادن به کار عروسکهای بومی شهرشه

تنها چیزی که باعث شد باز به زندگی وصل بشم و به حال جون کندن ادامش بدم عروسکهای لیلی یَک و دومایَک هست 

ادرس پیج اینستا گرام لیلی هارو براتون می گذارم دلتون خواست ببینید و قصه هاشون رو بخونید

leyliak.domayak@

یه نمونه از عروسکام رو تو پست قبلی میتونید ببینید


زندگی من به عروسکها گره خورده و این بار چهارمه که عروسکها از مرگ نجاتم میدن 

بار اول وقتی مامان زینبم رفت پیش خدا تنها مونسم عروسک محلی بود که با چوب و پارچه های دور ریز برام درست کرده بود با وجود اون عروسک تونستم نبود مادر رو تحمل کنم 

بار دوم وقتی  که مریض شدم یادمه با وجود درد و حال بد بعد از شیمی درمانی تنها چیزی که کمکم میکرد سرپا بمونم و خودمو نبازم دوخت عروسک برای بچه های بیمار بخش کودکان بود 

بار سوم وقتی که به فاصله ۶ ماه بابا و مامان پری رو از دست دادم باز به دوخت و دوز عروسک پناه بردم 

و بار چهارم همین مدت کوتاهی که به مرگ فکر میکردم بطور اتفاقی ساخت عروسک محلی رو که خیلی سال پیش مامان زینبم برام درست کرده بود یاد گرفتم و در حال حاضر چند روزی مشغول ساختن این عروسکهام 

عروسکایی که قرار ثبت ملی بشن و همین اتفاق تنها عاملی که باعث شده دیگه به مرگ و دست خونی فکر نکنم 

همه ذهنم پر شده از عروسکهای محلی رنگی رنگی 

و معجزه چهارم عروسکها به وقوع پیوست و من برای بار چهارم از مرگ نجات پیدا کردم 




هیچوقت دلم نمیخواست که ادم خاصی باشم چون خاص بودن مسولیت ادم رو زیاد میکنه و دیگه نمیتونی ادم عادی باشی 

چیزی که در مورد من پیش اومده اینه که خیلی ها فکر میکنن چون  ادم قوی هستم الان نباید نا امید بشم نباید از زندگی ببرم نباید به مرگ فکر کنم 

من هیچوقت دلم نمیخواست اونی باشم که تو ذهن شماهاست وقتی سرطان باعث شد مجبور باشم بین مرگ و زندگی یکی رو انتخاب کنم من برای زنده موندن جنگیدم  چون انگیزه ای بنام خانواده داشتم

ده ساله بودم که مامان واقعیم جلوچشمام غرق شد و باز دوام اوردم چون برادر کوچیکی داشتم که تو اون سن کم باید براش مادری میکردم

سی وپنج سالم بود مرگ پدر و مادر دومم رو به چشم دیدم بازم موندم و زندگی رو انتخاب کردم چون هنوز امیدهایی داشتم

سختی های زیادی رو تحمل کردم ولی الان به سادگی آب خوردن دیگه نمیخوام زندگی رو انتخاب کنم فقط بخاطر اینکه قوی هستم 

منم حق دارم به مرگ فکر کنم هرچند الان انگیزه ای برای انتخاب زندگی پیدا کردم و تا مدتها هیچ اتفاقی برام نمی افته ولی اصلا دلم نمیخواد ادم خاصی باشم من یه دختر معمولی هستم که از اینکه مدام زندگی رو انتخاب کنه بجنگه وزنده بمونه خسته شدم قهرمان فیلم که نیستم 

همه اون چیزای معمولی که شماها تو زندگیتون دارید حق منم هست داشتن پدر مادر داشتن سلامتی و یه خانواده که کنارشون باشم و احساس تنهایی نکنم 

از خدا می پرسم این توقع زیادیه؟




 بین مرگ و زندگی یکی رو انتخاب کردن بدترین برزخی که میشه توش گیر کرد مرگ ترسناکه و زندگی دردناک

خیلی دلم میخواد مثل اون موقع براحتی زندگی رو انتخاب کنم  ولی مدتی تصویر یه دست خونی و یه جسم رو به موت تمام ذهنمو پر کرده

همین چند دقیقه پیش به هانی قول دادم که بخاطر خیلی چیزا و چارتا رفیقی که تو این دنیا برام مونده زندگی رو انتخاب کنم و سر قولم هم می مونم ولی تصویر دست خونی رو هم احتمالا تا مدت طولانی همراه خودم تو ذهنم خواهم داشت 






گفته بودم رفیق هیچ کسم تو وضعیت سابق نیست و مشاور اعظم کتابخونیم رو از دست دادم 
هیچ کس خوب هیچ کس خیلی خوب کسی که تو زمینه کتابخونی دستمو گرفت و باعث شد  کتابهای خیلی خوب بخونم باعث شد با نویسنده های عالی آشنا بشم و به رمان و ادبیات علاقمند بشم 
رفاقت ما از وبلاگ شروع شد الان چند سالی که باهم اشنا شدیم اونقدر سال گذشته که یادم رفته از چه سالی این رفاقت عالی شروع شده و امیدوارم سالهای بیشتری بگذره و ما همچنان رفیق بمونیم و کنارش کتابهای خوبی بخونم
داشتن کسی که برات وقت بگذاره و ساعتها از کتاب حرف بزنه و راهنماییت کنه نعمتی که نصیب هر کس نمیشه و من خوشبخت ترین ادم روی زمینم که همچین نعمتی رو دارم

رفیق هیچ کس مدت طولانی که بقول خودش تو خودش غرق شده و حسابی کم پیدا بهتره بگم گم شده و من تنها موندم مجبور شدم ریسک کنم و با اگاهی نسبت به اینکه ممکنه انتخاب سخت خوانها بدون م با کسی باعث بشه برای مدتی یا شاید هم همیشه نرم سراغ کتاب یا نویسنده ی منتخب چند کتابی از نویسنده هایی که همیشه ازشون می ترسیدم رو خوندم   و الان کمی ترسم از بزرگی اسمهاشون ریخته و کمتر نگران فهمیدن کتابهاشون میشم
تنها ارتباط من و هیچ کس واکنش های گاه به گاه به وضعیت هایی بود که برای واتس آپ میگذاشتم اونم در حد چند کلمه که برام می نوشت و یه جمله تشکر از طرف من چون می دونستم تو وضعیتی که نمیتونه صحبت کنه این به من ثابت میکرد رفیقم هنوز هم حواسش به من هست و باید صبر کنم از لاکش بیاد بیرون
دیشب هم یه مختصر صحبتی بعد از نوشته مربوط به وضعیت واتس آپم با رفیق هیچ کس داشتم وقتی گفت که تو فکرت بودم که لازمه یه چیزهایی رو بهت راجع به کتاب بگم و سعی میکنم بیشتر در دسترس باشم انگار دنیا رو بهم دادن خیلی خوشحال شدم هرچند نبودن طولانی مدتش باعث شد بزرگ بشم و خودم دست به انتخاب بزنم برم سراغ فاکنر مارکز رو امتحان کنم و یاد بگیرم درست انتخاب کنم ولی به مشاور اعظم نیاز دارم فعلا انتخاب هام خوب بوده ولی معلوم نیست انتخابهای بعدیم چه نتیجه ای داشته باشه 




از اونجایی که رفیق جان هیچ کسمان مدتی تو حال و هوای سابق نیست بنده مشاور اعظم کتابخوانیم رو از دست دادم بنابراین مجبور شدم دل رو به دریا بزنم و برم تو دل سخت خوانها 

اولین تجربه من از فاکنر یه کتاب با سه داستان بنام گنجنامه بود که باعث شد رابطم با عالیجناب کمی بهتر بشه و بقول معروف ترسم بریزه 

کتاب بعدی  عشق سالهای وبا از مارکز نمیدونم مارکز هم جز سخت ها هست یا نه ولی یه چیز نامعلوم باعث می شد نرم سراغش 

البته قیمت عشق سالهای وبا اونقدر گرون بود که مجبور شدم از فیدبیو  بخرمش

و فکر کنم از این به بعد مشتری فیدبیو بشم 

یکی از علتها یعنی علت اصلی اینکه از پی دی اف و. خوشم نمیاد اینه که برای مشخص شدن صفحه ای که خوندی نمیتونی از نشانه کتاب بین صفحاتش استفاده کنی  و من مشکل گم شدن صفحات پی دی اف رو داشتم که خوشبختانه فید بیو این مشکل اساسی من رو حل کرده و خود کتاب الکترونیک نشانه کتاب داره

شاهکار بعدی من کاری که هیچوقت انجامش ندادم 

چه  شاهکاری؟

خوندن همزمان دو کتاب

عقاید یک دلقک و عشق سالهای وبا اینم یه تجربه جالب و جدید که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه ومیخوام مزه همین یکبار زیر زبونم بمونه

از کتابخونی که بگذریم 

امسال یه مدیر خیلی عوضی نصیبم شده که هر روز که میخوام برم مدرسه دلم میخواد بکشمش نمیدونم چرا بعضی ها اینقدر عوضی و حال بهم زن هستن و حضورشون محیط کار رو غیر قابل تحمل میکنه 




تا حالا براتون پیش اومده سوالی تو ذهنتون به مدت طولانی بچرخه و جوری بهتون فشار بیاره که دلتون بخواد سرتون رو بکوبید به دیوار تا از شرش خلاص بشید ؟

من الان تو همچین وضعیت بحرانی هستم

زندگی انسانهای موفق باز گوکننده گذشته ای تلخ و درد ناک است؟



چرا من فقط وقتی از دردم حرف میزنم خوبم

چرا وقتی سرم از فکر و ایده پر باید با ذوق دقیقا مثل بچه ها با یکی اونا رو در میون بگذارم وگرنه سرم منفجر میشه

چرا من دلم میخواد با ادما حرف بزنم 

چرا من از تنهایی متنفرم 




اخه لعنتی وقتی یهو دور و برم رو خالی کردی از عزیزانم فکر اینو نکردی من بدون بودن کسی و تو تنهایی چه کنم 

پیش خودت نگفتی این دختر اگه کسی رو نداشته باشه که باهاش حرف بزنه له میشه 

خیلی نامردی بخدا البته خودت خدایی دیگه اخه چی بهت بگم 

یه لحظه پیش خودت فکر میکردی باباش رو گرفتم خب مامانش میموند لااقل 

فقط بهت بگم خیلی بی انصافی اونقدری که گاهی ترجیح میدم اصلا وجود نداشته باشی 

لعنتییییی خستتتته شدم می فهمی اینو 

چقدر با در ودیوار خونه حرف بزنم چقدر خودمو گول بزنم اخرش واقعیت یه جایی خودش رو به رخ میکشه 

اونم وقتی اونقدر خودتو گول زدی و فکر میکنی همه چی عالیه مثل یه سیلی محکم توصورتت خودش رو نشون میده از اون سیلی هایی که برق از چشمت میپرونه و از یه خواب عمیق بیدارت میکنه

همیشه وقتی بعد ظهر از سرکار برمیگردم خونه تو سکوت خونه صدای اون سیلی محکم رو می شنوم و دردش رو حس میکنم 

یادمه وقتی مدرسه میرفتم تا همین یک سال ونیم پیش که مامانم بود وقتی برمیگشتم خونه  لباس در نیاورده تو اشپزخونه و خونه دنبال مامانم راه می افتادم و همه ماجراهای بیرون و اتفاقایی که برام افتا ده بودرو براش تعریف  میکردم همیشه با خنده میگفت تنها جایی که نمیتونی بیای دنبالم حمام و دستشویی 

یه سود دوطرفه بود مامان که به ندرت از خونه بیرون میرفت از اوضاع احوال باخبر میشد و من هم اینجوری خستگیم در می رفت



اینکه بپرسی عربها چه عروسک سنتی می ساختن و بشنوی هیچ و در ادامه گفته بشه بحث ریشه و ریشه یابی و عربها تو این شهر هیچ ریشه ای نداشتن حال بهم زن ترین حرفی  که ممکنه از یه مسوول فرهنگی  بشنوی چون قرار بود بخاطر رفع کینه و نفرتی که بین عربها و عجم ها( فارس ها ) هست یه کارهایی بکنیم ولی راه خیلی سختی داریم سالیان سال که این قوم جز اقلیت اونم تو حاشیه قرار گرفتن و چون معلم منطقه عربی هستم فقر و جهل رو تو مناطق حاشیه با پوست و استخونم حس میکنم و همیشه دلم میخواست برای ایجاد صلح و ارامش بین این اقلیت و سایر مردم قدمی بردارم پیش خودم فکر کردم چه چیزی بهتر از عروسکها یا کارهای بومی هنری ولی امروز برخوردی دیدم که حساب کار اومدم دستم 


حمایت از اقلیت عرب فکر کنم منو با خاک یکسان کنه ولی پای ایده و هدفم می ایستم ممکنه حتی برچسب های ناجوری هم بخورم ولی هیچوقت نه نگاه جنسیتی داشتم نه قومیتی اصلا به نظرم ریشه و اصالت تو این دنیای بزرگ یه 

چیز احمقانه است و تو منطقه ای مثل شهر من و استان خوزستان باید این بحث های قومیتی رو کنار بگذاریم خیلی دلم میخواست به طرف بگم عربها هم اندازه ما حق دارند نسبت به این شهر شمایی که میگی ریشه ندارن به لباس محلی های مادران و مادربزرگامون نگاه کن که رد پایی از پوشش ن عرب دارن ولی می دونستم با یه ادم تندرو و متعصب طرفم و ترجیح دادم سکوت کنم ولی بدجور بغض کردم 

اگه میخواین حرکات و جریان های ناسیونالیستی و این پان ها ناک اوت بشن اول از همه باید نگاهمون رو به دنیا و ادماش عوض کنیم و حداقل برای خودمون تو ذهنمون هم که شده یک دنیای بی مرز بسازیم 

اونوقت که هیچ تندرویی و هیچ جدایی طلبی وجود نخواهد داشت

واقعا برای خودم متاسف شدم با تمام وجودم بعنوان کسی که جز اکثریت فارس هستم خواستم با کمک دوستان عربم کارهایی بکنم که نگاه ها حداقل برای نسل های آینده عوض بشه و یک فرد عرب مجبور نباشه بره فامیلش رو هویتش رو عوض کنه و به فامیل فارسی تبدیل کنه یا عرب بودنش رو انکار کنه تا تو جماعت فارس ها پذیرفته بشه و به مقبولیت برسه ولی متاسفم که با جماعت تندرویی زندگی میکنم  و سروکار دارم که میگن عربها دارن سعی میکنن بگن شهر عربی بوده 

شهری که با همه ادعاشون همه سنتهاش منسوخ شده و حتی تا سال چند سال پیش میراث فرهنگی نداشته 

واقعا نمیفهممشون 




به دعوت آقای سروش در بازی وبلاگی تصور آینده شرکت میکنم
من بخوبی بقیه دوستانی که تو این بازی شرکت کردند نمیتونم بنویسم  بخاطر همین به سبک خودم آزاد و رها از هر قید و بندی تصورم از آینده ام را مینویسم

آینده من در وجود چند نفر خلاصه شده که یک نفر از آنها برجسته تر و پررنگ تر سروش صلواتیان که بدون هیچ چشم داشتی در سیستان و بلوچستان منطقه محروم جازموریان فعالیت میکنه خونه میسازه 
کتابخونه میسازه به بیمارها کمک میکنه  برای بچه ها ‌بزرگترهاشون شناسنامه میگیره و هزاران کاردیگه به معنای واقعی فرشته است این بشر و من با تک تک سلولهام آرزو میکنم و البته تلاش که شبیهش بشم
تصور من از آینده خورشید مراقبت از مردمی که عاشقانه دوستشون داره 

آینده برای من شبیه سروش شدن و خدمت به مردم مناطق محروم و حاشیه شهرم استانم و کشورم 

آینده ای که من برای خودم تو ذهنم ساختم روزگاری که با کمک مردم شهری بدون خشم و نفرت نسبت به اقلیت و اکثریت ، با کمترین میزان فقر و اختلاف طبقاتی و با بیشترین میزان خوشحالی محیط زیستی سالم و زیبا داشته باشیم
آینده ای بدون هیچ خط کشی و مرزو مردمی خوشحال
سروش عزیز هشتگ جازموریان تنها نیست رو در اینستاگرام ساخت و هزاران نفر روزانه فعالیتها و استوری ها و پست های اینستاگرامش رو می بینند و با جون دل در ساختن وآباد کردن  منطقه جازموریان سیستان بلوچستان بهش کمک میکنند سروش کسی که میتونه مثل خیلی از ماها زندگی راحت خودش رو داشته باشه ولی ترجیح داده مدام در رفت وآمد و تکاپو باشه برای آسایش افرادی که بهش نیاز دارند 
و خورشید در آینده ای نه چندان دور به این جا میرسه که میگه خوزستان تنها نیست ایران تنها نیست و اگر خدا بخواد در آینده ای که برای من از سال ۹۷ شروع شد  تمام تلاشم رو میکنم مردم نجیب و صبور شهرم حال دلشون خوب باشه 
همیشه تو ذهنم تصور میکردم در آینده بتونم برای ن بی بضاعت  حاشیه نشین کار آفرینی کنم و امروز اون آینده و تصور به واقعیت تبدیل شد و اولین محصول حصیر بافی کاربردی  ن گروهمون در یکی از مناطق حاشیه شهر تولید شد و قرار بعد از کنترل کیفیت و رفع اشکال این محصول و محصولات دیگه ساخته به تولید انبوه برسه محصولاتی که حاصل خلاقیت و هنر سنتی حصیر بافی خوزستانه و همین امروز جناب سروش صلواتیان عزیز هم اجازه دادند که از محصولات حصیر بافی جازموریان که ایده و خلاقیت ایشون و گروهشون هست بعنوان الگو استفاده کنیم و البته باقی محصولات رو هم بهشون معرفی کنیم تا درصورت امکان و تایید کیفیت با گروه ما کار کنند
در واقع آینده از سال ۹۷ برای من با ساختن یک کتابخونه و احیای عروسکهای بومی شهرم خیلی وقت  شروع شده و امروز استارت کارآفرینی هم زده شد 
من دست به هرکاری بزنم یک موفقیت است و خداوند جوری قطعات پازل آینده ی من رو کنار هم میچینه که حیرت میکنم همه چیز در هماهنگی کامل الهی است
خوشحالم که میتونم بگم آینده ام رو هم دیدم و بازهم میتونم بگم تصور من از آینده وقف خودم برای مردمم 
خیلی وقته فهمیدم وقتی خوشحالم که بتونم حال دل کسی رو خوش کنم 
هیچ وقت دلم نمیخواست از کارها و اهدافم حرف بزنم تو سکوت کار میکردم و میکنم وجز خدا هیج کسی نفهمید و نمیفهمه خورشید چه کار کرده و چه کار میکنه ولی این روزاا چون حالم خوبه دوست دارم با بقیه هم این حال خوب رو شریک بشم وگرنه من کجا و بازی های وبلاگی کجا

آدرس اینستاگرام سروش صلواتیان  s.slvt



حال ما خوب نیست

حال خوزستان خوب نیست

مادر وطن حال فرزندت خوب نیست 

ما را دریاب

لعنت به نفت 

لعنت به نفت 

لعنت به نفت

امروز باشنیدن موزیک ویدیو اهل النخل مهدی یراحی کمی حال خوزستان بهتر شد 

صدای درد مردم وطنم با این موزیک ویدیو که ساعت ۶ امروز تو کانالش قرار گرفت به گوش همه میرسه 

همونطور که صدای خرد شدن استخوانهای سرزمینم  زیر چرخ دنده بی توجهی ها مدام تو گوش ماست

اهل نخلستانیم زاده ی سخاوت و بخشندگی 

همسایه افتابیم و کمال همنشینی مارا بخشنده ساخت 

خدا یاورمان باشد که ما را جز او کسی نیست 

دستهایمان همواره رو به اسمان است  ارزوهایمان هرچند دور دست


مادر دریا 

موجودی نیمه ماهی نیمه زن که در باور مردم جنوب نگهبان آبهای خلیج فارس و من عروسکش رو بصورت ذهنی و بر اساس قصه ای که خوندم ساختم 

در بعضی افسانه ها اومده که مادر دریا در اعماق آب همواره نوزادی در آغوش داره و از صیادان مروارید که به اعماق آب برای صید میروند میخواد که پیشش بمونن و اگر صیاد محو تماشای مادر دریا بشه نفس کم میاره و میمیره 

و گاهی از صیادان میخواد که برای بچه اش گهواره بیارند


میخوام اعتراف کنم اشتباهات زیادی کردم ،تو یه مقطع زمانی که به شدت اوضاع زندگیم وخیم بود به ادمهایی اعتماد کردم که گرگهایی در لباس میش بودند چون فقط گوش شنوا میخواستم این بین دوستان خوبی هم بودند ولی سر لج و لجبازی با دنیا و اینکه حقم رو باید از دنیا بگیرم اشتباه هایی کردم که الان که بهش فکر میکنم از خودم خجالت میکشم ومی پرسم چرا اجازه دادم ادمهای گرگ صفت وارد زندگیم بشن

تجربه تلخی بود که باعث شد بزرگ بشم 

باعث شد تنهایی و شرایط سخت زندگیم رو بپذیرم

ولی همیشه یه گوشه دلم زخمی سو استفاده ی اون ادمهاست درست مثل جای بخیه بعد از عمل جراحی

 


ابله داستایوسکی و آبلوموف گنچاروف رو همراه یه کتاب آبکی از جوجو مویز از کتابخونه گرفتم به قصد مرگ کتاب میخونم که فقط فراموش کنم تنها هستم 

و به حد خودکشی عروسک می سازم 

خوبی این تنهایی اینه که باز برگشتم به دوران خوب کتابخونی گذشتم 

ادبیات روسیه هم که واقعا حالم رو خوب میکنه

فقط اینبار احتمالا یه کار بد بکنم و ابلوموف رو به کتابخونه برنگردونم 

و برای مدتی طولانی تمدیدش کنم و پیش خودم نگه دارم 

اخه بعد از دوسال دوباره تو کتابخونه دیدمش قبلا گرفته بودم ولی کامل نخوندمش  ولی اینبار میخوام برای چند ماه نگهش دارم و از خوندنش سیراب بشم

 

 

 


میخواستم اونقدر ازش فاصله بگیرم که کلا فراموشش کنم ولی هنوز بعد پنج سال شماره اش رو حفظم

کاش بشه ادمهای خوب زندگی رو هم فراموش کرد ادمای خوبی که به هزار و یک دلیل دیگه نیستن 

ولی هنوز به یاد بهترین رفیقی هستم که تو روزهای بدم کنارم بود دوستم بود برادرم بود پدرم بود مادرم بود و عشقم بود 

خدا رو شکر میکنم که همچین تجربه ای رو تو زندگیم داشتم و ازش خیلی چیزها یاد گرفتم 

هروقت بهش فکر میکنم از خدا میخوام کنار هرکسی هست خوشبخت و سلامت باشه گاهی دلم براش تنگ میشه ولی میدونم رابطه ای که تمام شده برای همیشه پرونده اش بسته شده 

دوستی که موقع بیماری و سختی کنارم بود انگار رسالتش رو انجام داد و رفت

ادمای همه چی تمام تو این دنیا نایابن  

به عقیده من

هرکسی وارد زندگی ما میشه اومده که چیزی بهمون یاد بده و باعث رشدمون بشه گاهی با خوشی و گاهی با ناخوشی مهم درسیه که ما از روابطمون میگیریم

به جرات میتونم بگم دوستانی دارم و داشتم که کنارهرکدوم یک جنبه از وجودم رشد کرد

 


سمفونی مردگان میخونم و دور و برم پر از اسکلت عروسک نصفه و نیمه است

امروز مامان در اتاق رو که باز کرد با تعداد زیادی از اسکلت عروسک مواجه شد با خنده گفت یا خدا اینجا چرا شبیه سردخونه است شاید اگر میدونست قرار چی پیش بیاد این حرف رو نمیزد

روز و شب اسکلت میدوزم نمیدونم کدومش به یه عروسک کامل تبدیل میشن ولی دوختن اسکلت عروسک باعث میشه به چیزی فکر نکنم

به این همه اسکلت که نگاه میکنم خمرهای سرخ کامبوج میاد به ذهنم و این نشون میده من چقدر فسیلم که دوران نوجوانیم اخبار مربوط به اونا رو دنبال میکردم و همچین چیزایی تو ذهنم دارم

 

سمفونی مردگان  تا صفحه ۹۷ اش حس خوبی داره یه ریتم اهسته که کمی بوی مرگ میده ولی برای حال من مناسبه و فکر کنم قرار ازش خیلی خوشم بیاد

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها