سمفونی مردگان میخونم و دور و برم پر از اسکلت عروسک نصفه و نیمه است

امروز مامان در اتاق رو که باز کرد با تعداد زیادی از اسکلت عروسک مواجه شد با خنده گفت یا خدا اینجا چرا شبیه سردخونه است شاید اگر میدونست قرار چی پیش بیاد این حرف رو نمیزد

روز و شب اسکلت میدوزم نمیدونم کدومش به یه عروسک کامل تبدیل میشن ولی دوختن اسکلت عروسک باعث میشه به چیزی فکر نکنم

به این همه اسکلت که نگاه میکنم خمرهای سرخ کامبوج میاد به ذهنم و این نشون میده من چقدر فسیلم که دوران نوجوانیم اخبار مربوط به اونا رو دنبال میکردم و همچین چیزایی تو ذهنم دارم

 

سمفونی مردگان  تا صفحه ۹۷ اش حس خوبی داره یه ریتم اهسته که کمی بوی مرگ میده ولی برای حال من مناسبه و فکر کنم قرار ازش خیلی خوشم بیاد

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها