زندگی من به عروسکها گره خورده و این بار چهارمه که عروسکها از مرگ نجاتم میدن 

بار اول وقتی مامان زینبم رفت پیش خدا تنها مونسم عروسک محلی بود که با چوب و پارچه های دور ریز برام درست کرده بود با وجود اون عروسک تونستم نبود مادر رو تحمل کنم 

بار دوم وقتی  که مریض شدم یادمه با وجود درد و حال بد بعد از شیمی درمانی تنها چیزی که کمکم میکرد سرپا بمونم و خودمو نبازم دوخت عروسک برای بچه های بیمار بخش کودکان بود 

بار سوم وقتی که به فاصله ۶ ماه بابا و مامان پری رو از دست دادم باز به دوخت و دوز عروسک پناه بردم 

و بار چهارم همین مدت کوتاهی که به مرگ فکر میکردم بطور اتفاقی ساخت عروسک محلی رو که خیلی سال پیش مامان زینبم برام درست کرده بود یاد گرفتم و در حال حاضر چند روزی مشغول ساختن این عروسکهام 

عروسکایی که قرار ثبت ملی بشن و همین اتفاق تنها عاملی که باعث شده دیگه به مرگ و دست خونی فکر نکنم 

همه ذهنم پر شده از عروسکهای محلی رنگی رنگی 

و معجزه چهارم عروسکها به وقوع پیوست و من برای بار چهارم از مرگ نجات پیدا کردم 




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها